سلام
ممنون از اینکه از این سایت بازدید میکنین
از این به بعد به این آدرس مراجعه کنین
مطالبش به روزتر و بهتر هستند.مرسی
گفت : می خوام یه یادگاری بنویسم تا همیشه برات بمونه ...
گفتم : کجا؟
گفت : رو قلبت ...
گفتم : می تونی؟
گفت : آره زیاد سخت نیست ...
گفتم : بنویس تا برای همیشه بمونه ...
یه خنجر برداشت ...
گفتم : این چیه؟
گفت : هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس .
ساکت شدم ...
گفتم:بنویس دیگه چرا معطلی ؟
خنجر رو برداشت و با قسوت تیز اون نوشت :
دوستت دارم دیوونه !!!
اون رفته خیلی وقته ... کجا ؟ نمی دونم .
اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده ...
خدایا عشقم بر گرده
یا انیس من لا انیس له
هر کس یکی رو الگو قرار میده تا بهتر و سریعتر بتونه به رشد و کمال برسه ....
بعضی ها ورزشکارها رو ... بعضی ها شاعرها رو ... بعضی ها بازیگر ها رو ... بعضی ها انسانهای بزرگ و حکیم رو ... ولی من علاوه بر اینها گاهی دلم می خواد مستقیما خود خدا رو الگو قرار بدم ...
مثلا مثل خدا که سریع الرضا است و زود می بخشه و رحم می کنه ... دل رحم باشم و اگر یکی خیلی هم بهم ظلم کرده باشه ولی به محض اینکه ازم تقاضای بخشش کرد ببخشمش یا حتی بالاتر از اون نخواسته ببخشمش ... مثل خدا که کریم و بخشندست کریم و بخشنده باشم ... مثل خدا که همه رو دوست داره و هیچ وقت آدم رو تنها نمیذاره همه رو دوست داشته باشم و بی وفایی نکنم ...
همه ی صفات خوب در خداوند جمع شده و هیج رذیلتی در وجود او نیست او پاکه و من دوست دارم برای خدای سبحانم پاک و طاهر بشم .. دوست دارم مثل او که تمام هستی اش رو برای من آفریده تمام زندگیم رو به پاش بذارم ...یعی در طول زندگی طوری زندگی کنم که او می پسنده ...
دوست دارم با او معاشقه کنم که او بهترین و برترین معشوق هستیه ....
خدایا عاشقی رو تو به من بیاموز ... من در عشق بازی تو رو الگو قرار میدم ...
یا معشوق ...
و حرفهایی هست برای نگفتن!
در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با نبودن، چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و، با او، عدم،
و عدم گوش نداشت،
حرفهایی هست برای گفتن،
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بیقرار آتشند،
و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
و ...
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،
واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب
برمی افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
هرکسی گمشده ای دارد،
و خدا گمشده ای داشت.
هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.
هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.
هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.
بدانگونه که احساسش می کنند، هست.
انسان یک لفظ است،
که بر زبان آشنا می گذرد،
و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..
هرکسی کلمه ای است:
که از عقیم ماندن می هراسد،
و در خفقان جنین، خون می خورد،
و کلمه مسیح است،
و در آغاز، هیچ نبود،
کلمه بود،
و آن کلمه، خدا بود.
دکتر علی شریعتی
تو اولین پیام را فرستادی
خدایا دیشب تا صبح چت میکردم. شب عجیبی بود و چتی غریب.
ثانیه ها دقیقه ها وساعت ها گذشت و من انگار دراین دنیا نبودم
وگم شده بودم. لحظه ای دیگر همان طور که چشمانم بر صفحه نمایش
رایانه دنبال پیامی جدید از سوی آن آشنای غریبه میگشت صدای
اذلن ازمسجدی نزدیک خانه گوشم را نوازش داد: "الله اکبر"...
دینگ !طرف تایپ کرده بود : آخرش خودتو معرفی نکردی!
نمی خوای بگی کی هستی؟؟
"اشهدان لااله الا الله"....
خواستم بازم سرکارش بذارم ..اما دلم نیامد.
"اشهدان محمدرسول الله...اشهدان علیاولی الله"....
تایپ کردم: من... قلم خشک شد!چی بگم ؟اسم؟سن؟..
محل زندگی؟جنسیت؟.. ومن این همه بودم و همه اینها
نبودم.پس من کیستم؟ کسی که درهیاهوی چت خود را
گم کرده؟؟!ای کاش لحظه ای با خود چت میکردم !
داشتم دیوانه میشدم.از خود بیگانه گم گشته. لحظات
سخت سرگردانی: "حی علی الصلاه"..
پس از سال ها دوری از خود. یافتمش: من؟ بنده خدا!
"حی علی الفلاح"
خواستم فریاد بکشم و نعره ...تا کی چت باغیر تو؟
"حی علی خیرالعمل"..
خدایا میخوام از این لحظه فقط با توچت کنم. میخوام
خودمو پیدا کنم: "گوهری کز صدف کون ومکان بیرون است.
طلب ازگمشدگان لب دریا میکرد.."
"الله اکبر الله اکبر"...
اما فراموش نمیکنم تواولین پیام رافرستادی. تو بودی که با دلم
چت کردی واو رابه خود آوردی..."لا اله الا الله" ....
مهربون ممنونم.... خوب مهربون ممنونم.
اگر ساعتی توقف نمودی تا کاروان زندگی دیگری سرعت بگیرد، آنگاه شاد زندگی کن...
اگر روزی پیر به راه ماندهای را دست گرفتی و به زندگیاش گرمی بخشیدی...
اگر روزی یتیم بچهای را گریان یافتی و به سویش شتافتی تا اشک از گونهاش بزدایی...
اگر ساعتی توقف نمودی تا کاروان زندگی دیگری سرعت بگیرد...
اگر دقیقهای به خاطر از پا افتادهای زانو بر زمین نهادی و او را تکیه گاه گشتی...
و بالاخره اگر لحظهای غمگین گشتی به خاطر شادی دیگری...
آنگاه خوشحال باش که رهروی راه حقیقتی...
لبخند بزن که تو انسانی...
و شاد زندگی کن که شادی تو یک شادی حقیقی است...